وقتی نمی توانی حقی را اثبات کنی انگار چیزی برای از دست دادن نداری. مادیات رنگ می بازند. تنهایی پر می شود قد یک بیابان خشک و بی آب و علف و تو تنها و سرگردان به دنبال مسیر و مقصدی می گردی تا تو را به حق برساند.

دارم فکر می کنم به آن لحظه ای که حسین علیه السلام دارایی هایش را یک به یک از دست می داد. از جان عزیزتر هم هست؟ آیا کسی می تواند بگوید مال برایم عزیزتر از جان است؟ با خودم فکر می کنم به آن لحظه ای که گلوی کوچکترین دلبندش در تیررس دشمن پاره پاره شد! دارم فکر می کنم به آن لحظه ای که بدن یگانه مرد و تکیه گاهش پاره پاره شد. آن لحظات حسین علیه السلام در کدامین نقطه ایستاده بود که رسمش جوانمردی و مردانگی بود! دارم فکر می کنم حضرت زینب برای احقاق حق خانواده اش، پدر و مادرش، برادر و جگر گوشه هایش به کدامین دادگاه شکایت بُرد که حق را بستاند. سالها گذشته است و آن حق هایی که خورده و پایمال شد.

حق! شده برای اثبات حق خودتان صرفاً اشک بریزید! نتوانید حق تان را بستانید! شده بهتان ظلم شود و نتوانید آن ظلم را اثبات کنید؟ شده جان تان را معامله کنید برای مرگ تا از نتوانستن برای اثبات حق تان لحظه ای زنده نباشید!

روبروی گنبد طلا نشسته بودم. اشک هایم داغ بود و سوز سرما صورتم را می سوزاند. شهادت بود. سخت بود. نوحه خوان از چادر خاکی می خواند و می گفت و گریه می کرد. من همانطور اشک می ریختم. سوز سرما هنوز هم اذیتم می کرد و حرفهایی که جگرم را آتش زده بود.

انگشت اشاره ام را به سمت حضرت نشانه بُردم. اشک هایم را نشانه گذاشتم. دهانم خشک شده بود. فریادهایی که گلویم را روزها فشرده بود و قلبی که شکسته و جگری که سوخته بود.

من نمی دانم و نخواندم فاطمه سلام الله علیها نفرین کرده بود بر ظلم هایی که به ناحق در کوچه و پشت در بر او و اهلش روا داشتند یا نه!

دیگر تصمیم را گرفته بودم. آنقدر بغض هایم گلویم را فشرده بود که نمی دانستم راهی که دارم می روم اشتباه است یا درست!

شب بود.

رو کردم به آسمان شب و گفتم: خدایا اگر راهی که میرم اشتباه است و موجب شر و زیان مرا به هر وسیله ای منصرف به انجامش بگردان!

بازگشتم . پایم نرسید! خدا چه خوب میداند در حالی که ما هیچ نمی دانیم.

و عسی ان تکرهوا شی ٌ و هو خیر لکم و عسی ان تحبوا شیٌ و هو شر لکم و الله یعلم و انتم لا تعلمون؛

چه بسا آن چیزی را که کراهت دارید شر شما  در آن باشد و چه بسا آن چیزی را دوست دارید شر شما در آن باشد و خدا میداند و شما نمی دانید.

نمی دانم امروز چرا و چطور شد! اما صدایم امروز در آسمان بود. نزد حضرت رضا و صاحب عزای این روز.

یک نفر نوشته بود: مادر امروز پاداش می دهد سختی هایی را که در راهش و نامش کشیده ای.

مادر مهربان من؛ ای امید روزهای تلخ و تنهایی هایم؛

ما را لحظه ای به خودمان وامگذار که ظلم کنیم و باعث نفرین کسی باشیم که مظلوم واقع شده و نتوانسته حقی را اثبات کند چرا که گاهی این نفرین ها  و شکایت ها و لرزاندن دل مظلوم حسابش با خداست.

 


مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها