یادم هست سالها مراقب این بودم که وقتم به بهترین شکل ممکن خرج شود. مراقب بودم وقتم صرف کارها و فعالیت هایی شود که ارزشمند هستند و میتوانم با آنها در آینده ارزشی را خلق کنم. در این بین بسیار مراقب این هم بودم وقتم را با افرادی بگذرانم که مثل خودم فکر و رفتار میکنند. زندگی شان را صرف امورات مهم و ارزشمند میکنند. هروقت جایی دعوت میشدم یا مهمانی میرفتم سعی میکردم وقتم را با آنهایی بگذرانم که حرفهای خوب و مثبت میزنند و از عمرشان به نحو مطلوبی استفاده میکنند. اگر می دیدم کسی یا کسانی نشسته اند و مشغول حرفهای بیهوده و خاله زنک بازی های امروزی هستند یا حرفهای بی ارزش میزنند از آن جمع دوری میکردم. چون متأسفانه بعضی نه حرف شنوی داشتند و نه مهارت این را داشتند تا فکر کنند چقدر این عمر و وقت حیف است که صرف حرف زدن درباره ی رفتار و عملکرد دیگرانی شود که حتماً تأثیری در زندگی ما و شکل گیری آن ندارند.

آن روزها من زیادی سختگیرانه عمل میکردم آن هم به خاطر بودن در محیط و یا افرادی بود که یاد نگرفته بودند بهره بردن از زمان حال به بهترین شکل بسیار مهم است اما مهمتر از آن لذت بردن و راضی بودن از شرایطی است که مشغول زندگی در آن هستیم. آن رفتارها من را به سمت کمال گرایی برده بود. از بودن در جمع لذت نمیبردم. احساس میکردم همیشه باید از چیزی و یا افرادی فرار کنم چون آنها بلد نیستند چطور و چه مدل زندگی کنند. همیشه در طول روزم آنقدر برنامه ی مطالعه و نوشتن و درس خواندن و بودن در کنار خانواده را چیده بودم که وقتم را صرف افرادی نمی کردم که از جهت ارزش هایم در رتبه ی پایین تری هستند و باری به هر جهت زندگی می کنند. هرچند واقعاً هنوز هم از بودن و نشستن کنار این افراد خاله زنک هیچ لذتی نمیبرم و بسیار بدم می آید کسی در زندگی دیگری سرک بکشد یا مشغول کارهای بی ارزش و بی فایده ای باشد که هیچ نفعی برای من یا دیگران ندارد.

سراغ دارم خانمی را که هروقت کنارش می نشینم تا مدتی از آن لحظات لذتی ببریم، آنقدر از کار و برنامه ها و درس های بعدی و بعدیش میگوید و حرف میزند که اصلاً من اجازه و فرصت صحبتی ندارم و مدام باید به آن حرفها گوش بدهم و آن وقت دائم باید حواسم به ساعت میبود تا عجله ای که آن شخص برای انجام کارهای بعدیش دارد به پایان برسد و من از اضطراب نشستن کنار آن فرد خلاص شوم. چه حس بدی داشتم انگار من عامل به هدر رفتن زمان آن فرد بودم.  زمانی که از آن صحبت و گفتگو خلاص می شویم واقعاً احساس ددگی دارم و از آن طرف دیگر میلی برای گفتگو و دیدن مجددی با آن فرد احساس نمیکنم.

آن وقت هست که متوجه میشوم آدمهای کمالگرا بیش از آنکه از داشتن برنامه های زندگی خود لذت ببرند و آن لذت را به دیگران انتقال دهند آنقدر برای رسیدن به هدف ها و برنامه هایشان عجله دارند که از مسیر زندگی شان نمیتوانند لذت ببرند و همیشه فکر میکنند بسیاری از کارها و برنامه هایشان برای انجام شدن روی میز مانده است و نباید لحظه ای را برای انجام آنها هدر بدهند.

اما گاهی زندگی شما را در معرض مواجه با این افراد بدون داشتن هیچ آگاهی از وقت و زندگی قرار میدهد. در تمام این سالها یاد گرفته ام ما هیچ وقت و به هیچ صورتی نمیتوانیم کسی را تغییر بدهیم که سبک زندگیش را انتخاب کرده است. بعضی آدمها از سایه بودن خودشان لذت میبرند. بعضی از داشتن دوچهره و نفاق شان لذت می برند. بعضی از زیرآب زدن و حرف زدن پشت سر دیگران لذت می برند، بعضی از تجسس و دخالت در زندگی شخصی و تعیین تکلیف کردن برای آنها لذت می برند. بعضی از قضاوت های مداوم و داوری های خود لذت می برند. بعضی از آزار و اذیت و بی ارزش کردن دیگران لذت می برند و به این صورت است که ما اگر وقت مان و هدف هایمان را قربانی تغییر دادن این افراد کنیم خسارت دیدگانی می شویم که وقت و عمرشان را از دست داده اند.

یادمان باشد آدمها هرگز تغییر نمی کنند خصوصا که بعضی رفتارها تبدیل به عادت و خصوصیات اخلاقی نفر مقابل مان شده باشد. پس بهترین راه در این شرایط این است که سرمایه ی عمرم را صرف بدست آوردن آگاهی برای تغییر و ساختن شخصیت خودم کنم چرا که جهل بزرگترین دشمن آدمی است.

مطمئناً اگر آن افرادی که قضاوت میکنند، وقت شان را بیهوده سپری میکنند و . میدانستند تمام این رفتارها ناشی از جهل شان است جور دیگری رفتار میکردند.


مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها