روان‌رنجوری یا نوروتیسیزم (Neuroticisim) یکی از صفات شخصیتی بنیادین است که با اضطراب، ترس، بدخلقی، نگرانی، حسادت، یأس، غیرت و احساس تنهایی شناخته می‌شود. واکنش افراد مبتلا به عوامل استرس‌زا ضعیف است و احتمال اینکه اوضاع عادی را تهدیدآمیز و ناکامی‌های کوچک را به یأس شدید تعبیر کنند، زیاد است. پیر ژانه روان‌شناس مشهور قرون ۲۰-۱۹ فرانسه، روان‌رنجوری یا نوروتیسیزم (Neuroticisim) را ضعف انرژی روانی دانسته و چنین تعریف است: ناتوانی در تحقّق بخشیدن به رفتارهایی که در دنیای بیرون اثر می‌گذارند. انسان روان‌رنجور، زمان خود را به انجام دادن رفتارهایی کم‌ارزش محدود می‌کند، به ویژه رفتارهایی که درونی شده‌اند. ناتوانی در انتخاب، به ویژه در هنگام تصمیم گیری، یکی از عناصر اصلی روان‌رنجوری است.» امّا در تفسیر دقیق و صریح انسان نوروتیک، دشواری‌هایی وجود دارد.

از دیدگاه روان شناسان بالینی، باید ریشه‌های روان‌رنجوری را در تاریخ زندگی اشخاص و در احساس‌های آن‌ها جست و جو کرد. عقیده‌ی بیش‌تر روان‌شناسان این است که برای روان‌رنجوری نوعی آمادگی ارثی لازم است تا همه‌ی رفتارهای شخص را در جهت این آمادگی سوق دهد. در بین تمایلاتی که اشخاص روان‌رنجور نشان می‌دهند، می‌توانیم در درجه‌ی نخست به سختی انتخاب‌ها اشاره کرد که در رفتارهای کم‌اهمیّت و موقعیّت‌های بسیار مهمّ زندگی به یک اندازه جلوه‌گر می‌شود. در تضاد با آنچه گفته شد، می‌توانیم بگوییم در افراد نوروتیک، خشن بودن، دقّت بسیار زیاد و نوعی وسواس دیده می‌شود. آن‌ها در نتیجه‌گیری از رفتارها هم دشواری دارند که می‌تواند از اختلال در یکپارچگی کارها ناشی شود.

به دنبال مطلبی در کتاب نظریات روان درمانگری می گشتم. در قسمتی از کتاب اشاره شده بود که افسردگی معمولاً نتیجه ی تلاش های فرد برای مقاومت علیه احساس گناه و اضطراب وجودی است و جلوی کوشش انسان برای معنابخشیدن به زندگی اش را می گیرد.

حتماً شما هم مثل من با افرادی برخورد داشته اید که از احساس گناه رنج برده یا می برند. احساس گناه بخاطر انجام کارهایی که خلاف ارزش هایشان بوده و یا هست، احساس گناه بابت اینکه رفتار یا عملکردی خلاف ارزش های جامعه و فرهنگ داشته اند، احساس گناه بابت رفتارهایی که به زندگی فردی، اجتماعی و یا خانوادگی و تحصیلی و البته کاریشان لطمه زده و امثال اینها. در این حالت فرد در نقطه ای همیشه آزرده خاطر شده و متوقف می شود. احساسی که تجربه می کند چیزی نیست جز غم، ترس، یأس و خشم.

هر کدام این احساسات پیامهایی را به روان ما مخابره می کند و البته که اثرگذار خواهد بود و باید درمان شان کرد. روان رنجورها قابلیت تصمیم گیری ندارند و اگر تصمیمی هم بگیرند باز هم از آن تصمیم دچار تردید و پشیمانی خواهند شد. همواره در حال زیر سؤال بردن ارزش هایشان هستند و این محاکمه های درونی شان حال و روان شان را بهم می ریزد. ادامه ی این حالت ها به شکل وسواس ها که گاهاً اضطرابی هم هست و یا فکری عملی دیده می شود. ارتباط داشتن با اینها طبیعتاً سخت و آزاردهنده هم خواهد شد. چرا که اگر شما از انجام کار یا رفتاری احساس گناهی نداشته باشید و تصمیمی بگیرید اینها باز هم شما را بابت تصمیمات تان حتی اگر به نظر خودتان صحیح باشد سرزنش خواهند کرد. شک و دودلی و اجتناب هم نشانه های روان رنجوری است.

هرچقدر به درست و سالم زیستن و ساختن شخصیت مان نزدیک تر باشیم قطعاً و حتماً اضطراب کمتر و روان آسوده تر و البته احساس گناه هم نخواهیم داشت. ولو اینکه این ساختن و ترمیم روان مان نیازمند سالها صرف وقت، هزینه، مطالعه و استفاده از متخصصین امر و درمانگر باشد می ارزد به اینکه من وجدان راحت داشته باشم و بتوانم به کارهای مهمتر و ارزشمندتر بپردازم.


مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها