یکی از جنبه های مهم هوش، هوش هیجانی یا عاطفی است. یکی از نشانه های مطلوبیت هوش هیجانی در فرد این است که بتواند در پیچیدگی های شناختی-هیجانی خود و دیگران تعادل و توازن برقرار کند، در شرایط بحرانی با مدیریت هیجانات خود مثل خشم، غم، شادی های مضاعف، استرس و یا ترس اوضاع را کنترل نماید و تصمیمات غیرمنطقی و غیرعاقلانه ای نگیرد. فردی که هوش هیجانی مطلوبی دارد در مشکلات می تواند تکانش های خود را حفظ نماید، احساسات تداخلی در تصمیم درست او ندارند و توانایی درک، اندازه گیری، شناخت، ارزیابی و بیان احساسات خود را در شرایط نامطلوب دارد.

در مقالات قبل به این اشاره کردم که هوش یکی از فاکتورهای اصلی و مهم در بحث انتخاب همسر است. چرا که اگر فردی از لحاظ تقسیم بندی های هوش در درجه ی اعتبار پایینی قرار داشته باشد توانایی تمیز قایل شدن بین مسایل مختلف چه از لحاظ بُعد شناختی مسائل و چه از لحاظ ابعاد هیجانی را ندارد.

افرادی که هوش هیجانی بالایی دارند شانس موفقیت بیشتری در روابط اجتماعی، خانوادگی و شغلی خود دارند و این افراد، افراد تاثیرگذار و مؤثر در هریک از ابعاد زندگی خودشان هستند که شناخت و استعداد لازم را در آن زمینه کسب و پرورش داده اند.

نظریه توانایی (تجدیدنظر شده در سال 1997) هوش هیجانی را به چهار حوزه تقسیم می‌ کند که حوزه اول شامل ادراک و ابراز هیجان‌ها می‌باشد که در برگیرنده ارزیابی صحیح هیجان‌های خود و دیگران می‌باشد. حوزه دوم شامل توانایی کاربرد هیجان‌ها جهت تسهیل تفکر است که دربرگیرنده پیوند و ارتباط صحیح هیجان‌ها با سایر احساسات و نیز توانایی کاربرد هیجان‌ها برای بهبود و افزایش تفکر می‌باشد. سومین حوزه یعنی درک و فهم هیجان‌ها، شامل تجزیه کردن هیجان‌ها به اجزای مختلف، فهمیدن و درک تغییر احتمالی از یک حالت احساسی به حالت احساسی دیگر و فهم احساسات پیچیده در موقعیت‌های اجتماعی می‌باشد. در پایان حوزه چهارم مدیریت هیجان‌ها است که شامل توانایی اداره احساسات خود و دیگران می‌باشد.

بی شک پیچیده ترین و مهمترین قسمت هوش، هوش هیجانی است. به این معنا که فرد بین ابعاد شناختی و هیجانات خود باید سازگاری و منطق درستی را پیاده سازی کند.

ابعاد شناختی فرد گاهی در اثر شکل گرفتن طرحواره های معیوب اعم از تجربیات تلخ گذشته مثل دوران کودکی، نوجوانی و جوانی دچار تسلسل می شود و هنگامی که فرد در موقعیت های احساسی زندگی واقع می شود نمی تواند تصمیم درست و منطقی بگیرد و بین منطق، شناخت و احساسات خود توازن برقرار نماید و در نهایت آنچه که مبنای رفتار نهایی فرد می شود همان طرحواره های معیوب گذشته و هیجانات و احساسات مخرب می شود.

 بسیار مهم است که شما در هنگام ازدواج به این موضوع دقت کنید که فرد در گذشته ی رفتاری و هیجانی و شناختی خود بر چه مبنایی عمل کرده است. آیا مبنای رفتار براساس طرحواره های ذهنی است که اساسش تجربیات اشتباه و غلط دوران کودکی و یا نوجوانی است؟ دقت کنید میزان سازگاری او با دیگران در شرایط مختلف به چه  میزان بوده است؟ آیا در دوران مدرسه جز افراد آشوب گر و اختلال گر مدرسه به حساب می آمده و یا اینکه سیر رشد خود برمبنای خواست والدین و جامعه ای که در آن واقع شده است همچون ادامه ی تحصیل و پرهیز از هنجارشکنی در جامعه ی خود بوده است.

بررسی روان شناسان نشان داده است افرادی که دوران رشد کودکی، نوجوانی سالمی را از لحاظ روان شناسی رشد طی کرده اند شخصیت های باثبات اخلاقی بهتر، سازگارتر و قابل اعتمادتری دارند و این نشان دهنده ی میزان بالای هوش هیجانی فرد می باشد. در حالیکه شخصیت ناسازگار و هنجارشکن و خودمحور که نه تنها عقاید دیگران و احساسات آنها برایشان مهم نیست بلکه هنوز در دوران نوجوان ابدی بسر می برند طبیعتا قابل اعتماد نبوده و نمی توانند زندگی مشترک مطلوب و موفقی داشته باشند.

میزان زیادی از هوش هیجانی به خودمحور نبودن و در نظر گرفتن احساسات دیگران مربوط می شود. اینکه بتوانم خودم را جای نفر مقابل بگذارم و بیش از آنکه خودمحور باشم توانایی حل مسأله، عذرخواهی به موقع در صورت مقصر بودن و توانایی تفکیک سهم خود در اشتباهات و مقصر جلوه ندادن طرف مقابل دارا باشم.

به  گفته های این فرد دقت کنید:

همش، تقصیر او بود. اگر زندگی ما به سمت طلاق پیش رفت من اصلاً مقصر نبودم. او بود که باعث می شد ما دایما باهم بحث و دعوا کنیم، او به من سوءظن داشت، او و او و او.» درست است که گاهی ما نمی توانیم ابعاد سلامت روان شخصی را دورادور بسنجیم ما با مطالعه ی گذشته ی رفتاری فرد و عکس العمل های او در موقعیت های متفاوتی که اختلاف و مشاجره ای رخ داده است می توانیم متوجه این موضوع باشیم که وقتی فرد نمی تواند سهم دقیق اشتباهات گذشته ی خود را استخراج، تحلیل و بررسی کند و تمام تقصیرات را متوجه نفر مقابلش می داند، پس هم مهارت حل مسأله را نداشته و هم از هوش هیجانی پایینی برخودار می باشد. اگر من هوش هیجانی بالایی داشته باشم در مواقعی که می دانم آغازکننده ی مشاجره و دعوا هستم و نمی توانم نقاط حساس نفر مقابلم را تشخیص بدهم و در نهایت اشتباه هم توان عذرخواهی ندارم پس من لازم دارم روی کسب مهارت های هوش هیجانی تمرین کنم.

باعث تأسف که در جامعه ی امروزی، بیش از آنکه میزان سازگاری، مدارا، خودمحور نبودن و توانایی حل تعارض و مسأله، درک و سنجش ابعاد شخصیت سالم و روانی فرد ملاک انتخاب باشد، جایگاه و موقعیت اجتماعی، تحصیلات، قد و وزن، زیبایی و افتخارات خانوادگی ملاک ازدواج موفق شده است. به همین دلیل است که روز به روز بر میزان طلاق ها اضافه می شود.

چه بسیار افراد با تحصیلات و با افتخارات خانوادگی که هوش هیجانی، میان فردی، برون فردی، هوش اجتماعی پایینی دارند و اگر اینها پایین باشد درصد موفقیت در ازدواج پایین خواهد آمد.

باید بدانیم آموختن مهارت های زندگی همچون مهارت حل مسأله، مهارت تصمیم گیری و امثال اینها جزء بایدهای مهم در زندگی و پس از ازدواج است و اگر در اینها عملکرد ضعیفی در گذشته داشته باشیم و به فکر درمان آن نباشیم صد در صد با ضمانت من، نمی توان انتظار ازدواج موفقی را داشت که ختم به طلاق نگردد.

نکته ی آخر اینکه کسی که در طول روز مدام درگیر هیجانات مختلف خود است و نمی تواند هیجانات خود را در رفتار کنترل نماید و عامل اصلی رفتار و عکس العمل های او هیجاناتش می باشد، نمی توان به راحتی اعتماد و تکیه کرد و انتظار رفتار صحیح و منطقی را داشت.

نوسانات شدید هیجانات و تکانه ها علامتی است که به ما می گوید فرد در دشواری ها و سختی ها و تعت با دیگران مبنای رفتاری اش می شود هیجانات و این عدم تفکیک ابعاد شناختی از هیجانات فرد را به سمت عدم رفتار صحیح و غیرمنطقی پیش می برد و مبنای رفتار، خودمحوری او خواهد بود.


مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها